از زبان آلیس
سلام من آلیس هستم 15 سالمه و ماجراجویی رو دوست دارم از نظر من آگه کسی بخواد میتونه زیبایی های بی اندازه دنیا رو ببینه ولی اگه نخواد توی دنیای غم باقی میمونه پدرم مجبوره بره سرکار و مادرم هم از مادر بزرگ مراقبت کنه امروز اولین روز تو مدرسه جدیده دلم واسه دوستام و شهرم تنگ میشه من با مادر و پدر (متیو و نادیا )ومادر بزرگم زندگی میکنم، ما توی یه خونه کوچیک زندگی میکنیم زیر خونه یه مغازه ست که پدرم توش کار میکنه پدرم قناده
( علامت ها متیو:🍩 نادیا:🍪 آلیس:🍬 مادر بزرگ:🍫)
🍬: مامان بابا من دیگه میرم خداحافظ 👋
🍩🍪: تو مدرسه جدید خوش بگذره
از خونه اومدم بیرون و راه افتادم قدم هام رو تند تر کردم تا به موقع برسم ...
خب دیگه رسیدم از در حیاط وارد شدم یه در سفید با دیوار های نقاشی شده ، داخل حیاط همه جمع شدند و تر رفتم و توی صف کلاسم ایستادم خیلی استرس یا بهتره بگم هیجان داشتم امدید وارم که همه چیز عالی پیش بره خانوم مدیر شروع به سخنرانی کرد بعد از سخنرانی صف ها یک یک وارد کلاس ها شدن نوبت به صف ما رسید شروع به حرکت کردیم و رفتیم داخل ، داخل مدرسه یه راهرو طولانی با چندین در بود وارد یکی از کلاس ها شدیم کلاس کوچکی بود با نیمکت های منظم چیده شده رفتم و روی یکی از نمیکت ها نشستم یه دختر با موهای خرمایی و چشم های آبی اومد سمتم و کنار من روی نیمکت نشست...